دو سه سال پیش من همرای چند تا رفیقم رفتیم طرف پغمان چکر زدن دگه غذا ره جور کدیم نان هم آوردیم ششتیم خوردیم
رفیقم زیاد جیگر خون بود گفتم او بچه چرا جیگر هستی گفت بابه هیچ پرسان نکو گفتم چرا بگو چی شده گفت نمیتانم گفته گفتم بگو دیوانه ما تو خو رفیق هستیم بگو
گفت بابه یک وخت میشه کسایی پیدا میشه وخت خوده ده کمنت خواندن ما ضایع میکنه