@babybilli7101: Me mar jana chata ho skoon nhi hn hain life me 😞🤲🏻🫀❤️‍🩹

💔Pain poetry💔
💔Pain poetry💔
Open In TikTok:
Region: AE
Wednesday 10 September 2025 10:15:41 GMT
684479
64852
1435
14028

Music

Download

Comments

mahii.shahzadi1
Madiha Hashmi ❤️ :
Ma thak chuki hoo Zindagi say 😶😒
2025-09-30 20:56:09
17
zalim_idgaf
✨Fadii✨ :
ma khud sa bezaar hogya hun😔💔
2025-10-03 20:51:17
1
your_tifoo_
𝐀 𝐌 🕊️ :
WallaH So Tired of this fake world 🥹
2025-10-04 16:10:50
0
huda46077
Huda🖤 :
bashak😭
2025-09-30 14:30:01
3
antulhayat037
binte hawa :
yrr Mera dill nahe lag rha ha is dunia me koe to dekho mere is jumle me dard 🥺🥺
2025-10-04 08:23:19
1
...i....love...you...1
আমার শহরে আমি রানী (S)💋🇧🇷🤟 :
Bangla ki 😩
2025-09-30 04:46:17
1
quettakhano65
♥️Quetta khano♥️ :
دعا کرو نا پلیز میرے لیے کہ میری یاداشت چلی جائے اللہ کی قسم بچوں جیسے حالت ھے بہت تکلیف میں ہوں روتے روتے کب انکھ لگ جاتی ھے کوئی پتہ نہیں قسم سے کوئی میری ہلپ کرو میں نے خوش رہنا ھے میں کیا کرو چارسال کی محبت چار منٹ میں ختم کردی اسنے 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭❤️😭❤️😭
2025-09-26 21:35:59
5
danishgujjara1
Sabeen queen 1 :
aur main bhi Marna chahti hun Allah pak mujhe Bula Le please 🥺
2025-10-01 16:12:50
5
maharajajerry
𝙈Ä𝙃ÄℛÄ𝙅ꋫ🧸 :
আমিও মরে যেতে চাই😭😭😭
2025-10-04 15:06:51
0
mahamkhanuk1
Maham :
like my all vedio plzz 💘💘💘
2025-10-04 15:30:36
1
mirhamza635
🫀 :
yugg
2025-10-04 17:05:52
0
m.sulman0919
M Sulman :
ہاں جی 😫😫😫😫😖😖😖😖😫😫😫😫😖😖😖😖😖😖😖😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫
2025-10-03 17:46:38
0
rifatkhano7
⚡RIFAT⚡ :
আমি মরে যেতে চাই..! ঐ ঘরে যেতে চাই যে খানে যাওয়ার রাস্তা আছে কিন্তু ফিরে আসার নাই। আমি দুনিয়ার ত্যাগ করতে চাই..😓💔
2025-10-02 01:56:56
2
mahi03018
mahi :
mai b😥😥😥😥😥
2025-10-03 09:05:19
0
khan_zada292
KHAN_ZADa✨ :
ہائے کاش مرنا اتنا آسان ہوتا 🥺💔ڈر لگتا ہے اب تو جینے سے بھی سانس بھی لیتا ہوں تو ڈر لگتا ہے کے کہیں کوئ غلطی نہ ہو جائے 😔🫂
2025-09-29 05:41:57
24
muhabbatkhan5538
×͜×ㅤ𝙰𝙻𝙾𝙽𝙴 😔💔💔𝙱𝙾𝚈 亗 :
ٹھیک ہے نہیں مرتا کوئی جدائی میں😢* *خدا کسی سے کسی کو مگر جدا نہ کرے😭* *سنا ہے اس کو محبت دعائیں دیتی ہے💔* *جو دل پہ چوٹ تو کھائے مگر گلہ نہ کرے🫂* *•♪• Alone Boy ✍🏻🩷💫*
2025-09-29 13:55:12
4
najmul.islam8212
𓅃 :
2025-10-04 17:31:03
0
faheem.aziz26
بدنام :
Amera too bavafa ha lakin yajoroo
2025-10-02 03:03:39
0
muskan000682
Bikr lover♡ :
same🥺🥺
2025-10-01 19:28:54
0
tanhapassnd6
DANGER😈 BALOCH :
جب وہ آۓتو کفن نہ اٹھانا میری لاش سے*😭😭 *اسے بھی تو پتا چلے دیدار نہ ہوتو دن کیسے گزرتا ہے 🥺🥺
2025-09-29 13:17:13
2
hamza.rajpoot9270
𓆩ALl𓆪✨ • Friends :
طلب موت کی کرنا گناہ کبیرا ہے 🤕غالب مرنے کا شوق ہے تو آؤ تمہیں عشق کی تعلیم دوں ،🤫🤫🤫
2025-10-01 10:22:28
2
aklasharibaloch7
aklasharibaloch7 :
i miss you A jaan 🥺💔😢🙏😭
2025-10-01 14:51:38
1
h..khan522
KhaN_ZaDii 🙌♥️👑 :
🥺Sab hi apnii life say bezar ha 😭 Allah pk sab ko sukoon dy ameeeen. 🥺
2025-10-03 08:30:32
0
furqan.ullah313
furqan❤️‍🩹 :
🥺🥺🥺 bilkul
2025-10-03 04:31:23
0
abdullah_khan4647
abdullah khan 👑 :
ایسی باتیں نہیں کیا کرتے اللہ کا شکر ادا کرتے ہیں 🤲 دعا اپنے لیے بھی کریں اور میرے لیے
2025-10-01 22:08:40
0
To see more videos from user @babybilli7101, please go to the Tikwm homepage.

Other Videos

#پارت_2 #پارت_دوم #رمان_درد_پر_آرامش #درد_پر_آرامش  روی لبه تخت نشستم و مامانم با جدیت تمام گفت:  _ می‌خوام راجب یه چیزی باهات حرف بزنم + راجب چی ؟ میدونستم راجب چی قراره حرف بزنه اما جزئیات رو نمی‌دونستم ...! _ می‌دونی که شرکت پدرت داره ورشکسته میشه و درآمد خانوادگی ما از اون شرکتِ بزرگه .. سَرم رو تکون دادم و منتظر موندم تا ادامه بده.. _ یه نفر به بابات پیشنهاد داده که کمک می‌کنه تا دوباره شرکت رو به روال عادی برگردونه. با گفتن این حرف مامان تنها چیزی که اومد توی ذهنم این بود : یارو چقدر پولداره که میخواد اون شرکت بزرگ رو دوباره راه بندازه و قبض هاش رو پرداخت کنه!!! مامان ادامه داد: _اون شخص گفته در صورتی به پدرت کمک می‌کنه که ..که.. + که چی مامان؟؟؟؟ _ که تو یعنی ستاره خانوم با اون شخص وارد راب*طه بشه! انگار دنیا رو سَرم خراب شد ، چیزی نمی شنیدم و شوک بدی بهم وارد شده ، انگار که برای لحظه ای کل دنیا ایستاده بود و من تازه فهمیدم که این شخصی که قراره به بابام کمک کنه یه مافیاست که همچین در خواستی کرده وگرنه در ازای کمک به شرکت میخواست که شریک اونجا بشه اما... با تکونی که مامان ازم داد به خودم اومدم! با لحنی پر از شکایت و شوک گفتم +چیکار کنم؟ _ باهاش وارد... حرف مامان رو قطع کردم و تُن صدام رو بالا بُردم و گفتم  + باهاش ازدواج کنم...با کسی که حتی نمیشناسم؟؟؟؟؟!!!!! #پارت_سوم #پارت_3 مامان هم دقیقا تُن صداش رو هم اندازه مال من کرد و گفت  _آروم دختر ساکت باش... تُن صداش رو پایین آورد و ادامه داد +ازدواج نه فقط باهاش وارد راب*طه میشی و هَر از گاهی میری به خونَش. و شب اونجا میمونی. با جمله آخر مامان مغزم هنگ کرد یعنی چی که هَر از گاهی میرم به خونَش ؟! و تازه شب هم اونجا بمونم!؟ تازه دو هزاریم افتاد. مامان:حالا برو لباسات رو بزار توی چمدون که قراره ماشین بفرسته بیاد دنبالت. توی صدام شوک‌ موج میزد +مگه نگفتی هَر از گاهی ؟ _ منظورم از هَر از گاهی .. چهار روز توی هفته بود. توی صدام عصبانیت و شوک ترکیب شد. +خب رسما بگید باهاش همخونه میشم. مامان با لحن سرد گفت: _ چیزی نمیشه و لطفا تا قبل از ساعت پنج وسایلت رو جمع کن. و بعد از اتاق رفت بیرون و منم که انگار دنیا رو سرم خراب شد از طرفی پسر عموی شراشورم که کل فامیل میدونن از من خوشش میاد رو قراره کجای دلم بزارم!؟ نگاهی به ساعت دیواری اتاق انداختم که 15:30 رو نشون میداد و این مشخص کرد که همه چیز از قبل تایین شده . لباسام رو توی چمدون انداختم و لوازم آرایشی هام رو هم دونه دونه روی لباس های تو چمدون پرت میکردم واقعا حوصله نداشتم که توی کیف بزارم اصلا مگه تو این شرایط می‌تونستم!؟ #foryou #فوریو_پاشم_بیام_جرت_بدم  #فوريو_foryou  #فوریو_نظری_به_حال_ما_کن  #foryoupage  #explore  #اکسپلوار_تیک_تاک
#پارت_2 #پارت_دوم #رمان_درد_پر_آرامش #درد_پر_آرامش روی لبه تخت نشستم و مامانم با جدیت تمام گفت: _ می‌خوام راجب یه چیزی باهات حرف بزنم + راجب چی ؟ میدونستم راجب چی قراره حرف بزنه اما جزئیات رو نمی‌دونستم ...! _ می‌دونی که شرکت پدرت داره ورشکسته میشه و درآمد خانوادگی ما از اون شرکتِ بزرگه .. سَرم رو تکون دادم و منتظر موندم تا ادامه بده.. _ یه نفر به بابات پیشنهاد داده که کمک می‌کنه تا دوباره شرکت رو به روال عادی برگردونه. با گفتن این حرف مامان تنها چیزی که اومد توی ذهنم این بود : یارو چقدر پولداره که میخواد اون شرکت بزرگ رو دوباره راه بندازه و قبض هاش رو پرداخت کنه!!! مامان ادامه داد: _اون شخص گفته در صورتی به پدرت کمک می‌کنه که ..که.. + که چی مامان؟؟؟؟ _ که تو یعنی ستاره خانوم با اون شخص وارد راب*طه بشه! انگار دنیا رو سَرم خراب شد ، چیزی نمی شنیدم و شوک بدی بهم وارد شده ، انگار که برای لحظه ای کل دنیا ایستاده بود و من تازه فهمیدم که این شخصی که قراره به بابام کمک کنه یه مافیاست که همچین در خواستی کرده وگرنه در ازای کمک به شرکت میخواست که شریک اونجا بشه اما... با تکونی که مامان ازم داد به خودم اومدم! با لحنی پر از شکایت و شوک گفتم +چیکار کنم؟ _ باهاش وارد... حرف مامان رو قطع کردم و تُن صدام رو بالا بُردم و گفتم + باهاش ازدواج کنم...با کسی که حتی نمیشناسم؟؟؟؟؟!!!!! #پارت_سوم #پارت_3 مامان هم دقیقا تُن صداش رو هم اندازه مال من کرد و گفت _آروم دختر ساکت باش... تُن صداش رو پایین آورد و ادامه داد +ازدواج نه فقط باهاش وارد راب*طه میشی و هَر از گاهی میری به خونَش. و شب اونجا میمونی. با جمله آخر مامان مغزم هنگ کرد یعنی چی که هَر از گاهی میرم به خونَش ؟! و تازه شب هم اونجا بمونم!؟ تازه دو هزاریم افتاد. مامان:حالا برو لباسات رو بزار توی چمدون که قراره ماشین بفرسته بیاد دنبالت. توی صدام شوک‌ موج میزد +مگه نگفتی هَر از گاهی ؟ _ منظورم از هَر از گاهی .. چهار روز توی هفته بود. توی صدام عصبانیت و شوک ترکیب شد. +خب رسما بگید باهاش همخونه میشم. مامان با لحن سرد گفت: _ چیزی نمیشه و لطفا تا قبل از ساعت پنج وسایلت رو جمع کن. و بعد از اتاق رفت بیرون و منم که انگار دنیا رو سرم خراب شد از طرفی پسر عموی شراشورم که کل فامیل میدونن از من خوشش میاد رو قراره کجای دلم بزارم!؟ نگاهی به ساعت دیواری اتاق انداختم که 15:30 رو نشون میداد و این مشخص کرد که همه چیز از قبل تایین شده . لباسام رو توی چمدون انداختم و لوازم آرایشی هام رو هم دونه دونه روی لباس های تو چمدون پرت میکردم واقعا حوصله نداشتم که توی کیف بزارم اصلا مگه تو این شرایط می‌تونستم!؟ #foryou #فوریو_پاشم_بیام_جرت_بدم #فوريو_foryou #فوریو_نظری_به_حال_ما_کن #foryoupage #explore #اکسپلوار_تیک_تاک

About