فیلم: در رو باز میکنه میره بیرون
کتاب: او قدم های سنگینی برمیدارد و پاهای بلندش سریع به در میرسند، قفل در را با انگشتان ظریفش باز میکند، به قدری ملایم در را باز میکند که در عاشق او میشود، در را میگیرد، و به ارامی عقب میکشد، برعکس رفتار خشنش، او واقعا با در ملایم است. یک نگاهی به اطراف میکند، و نفس عمیقی میکشد. قدمی بیرون میگذارد، موهای زیبای او در هوا پراکنده است، نور صورت او را روشن کرده است، او می ایستد و به این فکر میکند که هوا چقدر خوب است. قدم بلندی برمیدارد، پاهای زیبای او در خاک زمین فرو میرود و رده پایی میگذارد، او در را میگیرد، اما این دفعه ملایم تر، و به ارامی ان را میبندد، نفس عمیقی میکشد، و شروع به راه رفتن میکند.😂
2025-09-16 21:58:55
3961
Saghar Hakimi :
انقدررر کتاب توضیح نوشته با تمام وجودم تصور می کنم 😂✨️🦋
2025-09-16 18:11:29
1983
Mehi_painting :
از خوبی های کتاب در این حد باید گفت که حتی طرز نفس کشیدن کرکتر تو اون لحظه تحلیل میکنه
2025-09-16 18:33:27
763
UNHA :
فیلم: رفت در رو باز کرد و از خونه بیرون زد
کتاب همین ماجرا 50 صفحه ی ناقابل:
2025-09-16 19:12:10
484
Aysan :
وقتی داری کتاب کلاسیک میخونی و نویسنده دوساعت داره یه درخت و توصیف میکنه
2025-09-16 19:03:32
221
𝐁𝐚𝐫𝐚𝐧💢🎀 :
من درحال تصور اینکه اون پسر کراش چه شکلی می تونه باشه
2025-12-08 21:59:34
0
حاصل عبادت زورو و کاپیتانش😔📿 :
کتاب خوندن»انیمه دیدن
فیلم دیدن»مانگا خوندن
2025-09-17 04:21:19
9
stray kidz :
بابا این خوبه تو کتاب من نوشته:*سرش را روی سینه برادرش گذاشت، جوری که اشک هایش روی سر برادرش میریخت*
خیلی سمن
2025-10-31 05:17:36
0
ΛVΛ :
خداییش توضیحات زیاد یه وقتایی رو مخه مثل کتاب هری پاتر
ولی بازی های میراث به اندازه کافی توضیح میده
2025-10-24 14:57:07
0
justme :
نویسنده در حال ۱۰ صفحه نوشتن در مورد زاویه بازتاب نور روی گل های خونه همسایه:
2025-09-18 06:03:29
30
یونگی چان😔🎀 :
من به جای فیلم دیدن کتاب رو میبینم😔
*امیدوارم بفهمید چی میگم
2025-09-21 13:13:59
0
zahra :
او با قرم هایی سنگین به سمت در رفت و با عزت نفسی بسیار در را باز کرد
2025-09-19 22:50:39
1
Bahar :
واسه همین فیلم دیدن بیشتر دوس دارم😂صبر و حوصله ی اون همه جزییاشو ندارممم
2025-09-18 22:39:29
4
دلقک چص ناله👍🏻✨ :
و وقتی جفتشو میبینی و میخونی:
جواب میشه با ملایمت و زور بیش از حد لگد میزنی مثل پرنسس وارد میشی
2025-11-06 09:04:28
2
misa :
بزرگ ترین شکست که کاراکتر اصلی رو چیزی خیلی زیبا تصور می کنی و بعد یه تصویر از شخصیت اصلی می بینی😭
2025-11-14 18:08:37
1
cyrilla_18 :
توصیفات کتابا برا یه بیرون رفتن به ۱۰ صفحه هم میرسه😂💔
2025-10-29 12:15:06
0
N.M :
تو کتاب میتونی لحظه به لحظه رو تصور کنی
2025-09-17 06:20:49
1
rojan.eb.a :
وای بالاخره یکی درک کرددد😭
2025-10-11 14:55:57
2
𝒮𝒶𝒾𝓃𝒶... :
فیلم:دختره دروباز کرد و نور به چشاش خورد
کتاب:دست دختر بر دستگیره ی در آرام گرفت؛ انگشتانی باریک و کشیده که هنوز آثار لرزش نامحسوسی را در خود داشتند. فلز سرد زیر پوستش حس شد، حسی که لحظه ای ساکن ایستاد، بی آن که نشانی از تأمل یا عقب نشینی در چهره اش پدیدار شود. نگاهش از سطح برق خورده ی دستگیره گذشت و روی برجستگی های کوچک رنگ پریده ی چوب در افتاد؛ در، پیکری خاموش و سالخورده، انگار که در انتظار این تماس ممتد بوده است.
فشار خفیفی در انگشتانش جمع شد تا حرکت را آغاز کند. رشته های ظریف ماهیچه در امتداد ساعدش کشیده شد و دستگیره به آهستگی زیر فرمان اراده اش فرو رفت. صدای کوتاه و نافذی، شبیه به تک ضرب تیزی در اتاق پیچید. اتصال های کوچک فلزی به صدا آمدند و مکانیسم قفل، در واکنشی منطقی و بی تفاوت، راه گشود. صدای دیگری، بم تر، از درون شکاف به گوش رسید. درون این صدای دوتایی، سکوت بیرون اندکی جا به جا شد؛ گویی لحظه ی وقفه دارِ معلق بین دو دنیا، فرصت شنیدن یافته بود.
همراه با این رهایی، در اندکی عقب رفت. لولاها به صدایی شبیه نفسِ خستهٔ کوتاهی شکایت کردند. سطح در، با وزنی که بر آن وارد شده بود، پیش می رفت و تنها به اندازه ی عرض تنگ و ناپیدایی روشنایی را از بیرون روانه ی فضا می کرد. شکاف باریکی از نور، خطی زنده روی کف اتاق انداخت؛ خطی که هر لحظه پهن تر می شد، اما با مهلتی حساب شده، با شکیبایی.
نورِ عبورکرده، ذرات غبار هوا را روشن ساخت. گردهایی که بی وزن در فضا معلق بودند، با نخستین جریان هوای تازه رقصیدند و خطوط زنده ای در پهنه ی این پرتو کشیدند. نفس دختر آهسته شد. بازتابی از نور بر گونه اش نشست و چشم ها به حالت تنگ شده میان روشنایی و مکاشفه متمایل شدند؛ اما از حرکت دستش چیزی کم نشد. فشار بیشتر شد، زاویه ی بازشونده ی در گسترش یافت و سیاهی که لحظه ای پیش از آن قالب در بود، جای خود را به دشت روشنی داد.
تمامی صداهای کوتاه و بی رمقِ سازوکار در، در بازدمی تمام شدند. لولا از آخرین کشش نرم گذشت و در به آرامی در محلی متعادل ایستاد. انگشتان دختر، که حالا تنهااندکی خمیده روی فلز مانده بودند، باز شدند. دستگیره رها شد و با بی اعتنایی به جای نخستینش بازگشت؛ صدای کمرنگ برخورد فلز با چوب طنین اندکی داشت، اما به زودی در خاموشی پس از عمل گم شد.
2025-11-06 10:49:07
0
ادریس هستم دلال خاویار :
فقط ۵ صفحه راجب زاویهٔ تابش پرتوی نور خورشید روی گل های زنبق دمه در خونهٔ همسایه نوشته بود لامصب
2025-09-18 04:29:27
24
کوزه :
فکر کن کتاب ۸۰ صفحه باشه بعد ۲۰ صفحش راجب بیرون اومدن از در باشه ...
2025-10-09 13:11:10
4
𝔨𝔬𝔯𝔞𝔤𝔞 :
حالا فهمیدم چرا ناولی که دارم میخونم 5000 صفحس👹
2025-09-22 13:22:05
1
𝒟ℴ𝓇𝓈𝒶_𝒽𝒾𝓀𝒾 :
داداش اگر وان پیس ببینی دقیقا حس دومی رو خواهی داشت😃
2025-09-17 17:26:16
1
arni_88 :
تیام قرار بود یه ویدیو از کتابخونه ات بگیری که ما ببینیم کتاب چی داری😭💔(می خوام کتاب جدید بگیرم ایده ندارم)
2025-09-18 09:11:17
0
par :
حق تا قیامتتتتتت تا بیان تو ما موهامون سفید میشه
2025-09-22 11:36:21
3
To see more videos from user @tioorrg, please go to the Tikwm
homepage.